لیلا رضاوند زایری
چاپ اول / 1400
چه بی صداشکستهای سکوت مرگبارمن
وبی خبرنشستهای به راه بی غبارمن
گذشتم ازهرآنچه دل کشیده ازنبودنت
مگربه اجربخششم توبشکفی کنارمن
به آب چشم های خودهمیشه سیرمی کنم
گل نگاه ویادآن نگارگل عذار من
هوابه عطر روی توعجیب میشودعجین
جهان ندیده محواین قشنگی نگارمن
درآسمان آرزوستاره ی شبم شدی
به سردی خزان دل نویدنوبهارمن
نه آنی ام که خواستی نه ناامیدبخششت
بگوچه فصل میرسی ازین سفرسوارمن؟
که فرشی ازجهان وجان به زیرپانهم وتو
قدم به چشم مانهی وگل دهدگذارمن!
صدای من نمیرسدبه گوش هیچ کس ولی
چه بی صداشکستهای سکوت مرگبارمن!
***
عادتم داد دوچشم تودلم رابه نگاه
شبِ پیوندزده باسحرم هست گواه
مثل شمعی شده ام هرنفس ازعشق توآب
شام دلتنگی وشعروقلم واشک به راه
می شودنام قشنگت همه جاقافیه ام
باردیفی که زده تکیه به گیسوی سیاه
لشکری میشودازمهرتوهرواژه مرا
می گریزدزجهان باز به آغوشِ توماه
گرم درسینه چنان شعر،نفس میگیرد؛
غرق آرامش نابی که ندارد یک شاه!
تیرگی های غم انگیز نفس گیرکه رفت؛
نورچشمت همه راخواندبه بارانِ پگاه
رقص زیبای گل وقطره باران ودرخت
دست گرم تووبازوی خیال من و آه
شاپرک آمدویادِدلم انداخت که عشق،
می دهدجلوه به تصویردل وخاک وگیاه
آخرین مصرع شعرم دلم اینگونه نوشت :
عادتم داد دوچشمان تو دل را به نگاه!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.