کتاب داستان
۴۵,۰۰۰تومان
اکرم متولی
چاپ اول / 1399
کتابِ داستان، روایتی است از یک زندگی، یک زندگی ساده، اما در عین حال پیچیده. روایت زندگی راوی داستان که دختری است نوجوان و ناکام از یک رابطه عاشقانه که در خیال دیدن عشق خود با روزهای تکراری زندگی درگیر است و در بطن این تکرار طاقتفرسا به ترسیم روابط خانواده، حوادث تاثیرگذار اجتماعی در زندگی فرد فرد اطرافیان و بازنمایی اتفاقات روزانه زندگی میپردازد. شخصیتی که اگر درست ببینیم به نحوی هریک از خود ما می توانیم باشیم. انسان هایی که متاثر از شکست ها و ناکامی های زندگی در لایههایی مختلف با این روزمرگی و تکرار و چالش های در مسیر حیات خود دست و پنجه نرم میکنیم
بابا! مگه صدبار نگفتم صبر کن. خب صبر کن دیگه تا بیام … خودت که نمیتونی. یکی باید باشه که گُه پسرت رو بشوره. من نمیدونم چطوری تو دسشویی میشینه… حالا چرا اینقد میگی بهار! بهار!… خیلی عصبانی بودم. با داد با مامان بزرگ حرف میزدم… منتظر بود برم سرشو نگاه کنم. میگفت: صبح قاب عکس بابا بزرگ که بالا سرشه، افتاده رو سرش، الان هم درد میکنه. گفت ببینم زخم شده یا نه. هر چی میدیدم سفیدی پوست سرش و موهاش بود. باور نمیکرد. میگفت: دوباره نگاه کن. هنوز عصبانی بودم. میخواستم کنترل خودمو از دست بدم. یه نفس عمیق کشیدم و بهش گفتم سفید سفیده میخوای با گوشیم یه عکس ازش بگیرم و بهت نشون بدم. اینطوری که گفتم باورش شد و دیگه حرفی نزد. تسبیحشو برداشت و شروع کرد به ذکر گفتن… رفتم تو آشپزخونه تا ظرفها رو بشورم. حوصله غرهای مامان رو نداشتم. تا الان یه روز نصفهنیمه گندی رو سپری کردم. اول تو زبانکده که گربه اومد داخل و بچهها ترسیدن و یکی از بچهها خورد به گلدون و شکست، بعد هم دسته گلی که عمو تو دسشویی به آب داد و الان هم یه ذهن آشفته و عصبانی که باید ظرفها رو بشوره، آشپزخونه رو هم مرتب کنه و اضافه کنم که چقدر از کار خونه متنفرم…
اگه پیش مامان بزرگ مینشستم دوباره یادش میافتاد که منو نصیحت کنه. رفتم تو اتاقم، الان مثل یه اکسیژن برام لازمه…
در انبار موجود نمی باشد
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.