شهروز کاکاوند
چاپ اول: 1399
از پس آن بر نمیآیم خرابش میکنم
مثل یخ یک روز با خورشید آبش میکنم
هر چه میگویم بماند بار خود را بسته است
لحظهی رفتن کنار مبل قابش میکنم
بیقراریهای مُسری کار خود را میکنند
با دو قرص اشک بیرحمانه خوابش میکنم
مینویسم حکم را مُهرخدا را میزنم
وارث گرما و نور آفتابش میکنم
رقص چاقو کن به جای کیک بر قلبم بزن
رسم خوبی میشود در شهر بابش میکنم
حکم پاییز است گلهای مرا سرمیبُرند؟
شهردار شهرک زرد عذابش میکنم
*****
وقتی که میرفتی خیابان گریه میکرد
یک مرد با حالی پریشان گریه میکرد
حتی پلیس بیتفاوت سوت بر لب
در زیر عینک مثل باران گریه میکرد
ازمسجدکوچه صدایی پخش میشد
قاری میان صوت قرآن گریه میکرد
از سنگ فرش کوچهها ناله در آمد
پیری خمیده کنج دکان گریه میکرد
بازار در بهت عجیبی موج میزد
فوارهی سرمست میدان گریه میکرد
چشمان مانکن پشت شیشه اشک میریخت
دیوار پاساژ گلستان گریه میکرد
در سینما آواز هق هق پخش میشد
بر پرده اسم کارگردان گریه میکرد
گرمای کافه پرکشید از قهوههایش
فال همه بر روی فنجان گریه میکرد
از رادیوها بغض میبارید برشهر
تیترِ یکِ آن روز کیهان گریه میکرد
دنیا ته خط بود آن لحظه که رفتی
مردی کنارخط پایان گریه میکرد
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.