مریم یوسفی نصیری نژاد
چاپ اول 1399
غرور اشک صنم، چون شکسته شد در دل
هبوط رشته ی ایمان گسسته شد در دل!
غزل غنود و به سینه، بادهای نفروخت
چکاوکی به تمنّا چو خسته شد در دل
خدایِ مِهر نیامد دمی، گُلِ مریم
به جای او به طَرَب، دسته دسته شد در دل
غروبِ عشق، عیان شد، جهان که می داند
گذر زِ فاصله، در راهِ بسته شد در دل!!
چو لطفِ ساغرِ باران، حریم گُلها را
سکوتِ سینه به بغضی نشسته شد در دل!!
زِ جان، نَفَس بِدمان این غزل ندارد جان
که دست و پایِ غزلواره ، بسته شد در دل !
در این شکسته دلی ها، غزل چو می تازد
حصارِ وَزن و قَوافی، شکسته شد در دل
مقامِ حالِ دلم چون چمن ، به باران خوش
گُلی، بداهه و مستانه، رُسته شد در دل!!
سَحَر زِ آینه بودن ، چنان پشیمان شد
که آیِنِه، چو تمنّایِ رَسته شد در دل !!
****
مرا به غیرِ خود، دَمی به حالِ خود رها نکن
دلِ فرشته خوی من، حواله ی خطا نکن !!
به وصلِ بحر، خوش نگر که دل روانه می شود
برای رود، لحظهای به هجر خود دعا نکن
مرا مِیِ الست ده به ساغرِ دو چشم خود
غزاله ی نگاه را قباله ی صبا نکن !!
سزاست چشم پُر غزل، سریرِ جانِ غم شود؟!
گزندِ عشق را چنین، به یوغِ شب، دوا نکن
غزل چه دلبرانه شد به بحر خوش رها، زِ تو
به جز شرابِ بیدلی برای او روا نکن !!
به هر ترانه از غمت، زِ اشک لاله می شود
دو دستِ پُر گُنه چنین، به خونِ لاله ها نکن!
غزلسُرای سَعد شو، هُمای شاعرانگی
به خشت خشتِ هر غزل، مزارِ غم بنا نکن!!
همین سکوتِ پُر صدا بس است از نگاهِ تو
نگو که عشق بودم و تو بیش از این ریا نکن !!
نگیر جانِ خود زِ من، در این یگانه زیستن
برای کشته ی غمت، قصاصِ خونبها نکن !!
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.