نصرالله کریمی مهر
چاپ اول 1399
فلسفهی عشق
موج میزند در جزر و مد ملودی عاشقانههایم…
ثانیههای عاشق من
جان میدهند
در سکانسهای درد آلود غم
درد میکشد لبخند خورشید
در اولین طلوع بامدادی
مسیر واژهها را
مسدود کردهاند در گذرگاه شادی
عطر نابی که به جسمم طراوت میبخشید
در قرنطینهی اردیبهشت
اسیر حرارت چشمان خماری شده است
خواب از چشمان بیقرارم بالا میرود
میخواهم تاریخم را ورق بزنم
در جانبخشی به خمیازههای واژههای خمارم
در پاورچین بیداریام
****
خط قرمز دل من
آتشبس زلفهای توست
که همچون بمب خوشهای
بر جغرافیای دل مظلوم من ریختی
تک تیرِ خندهات
بغضِ اتم را
در گلویم شکست
چشمان تو
همچون سلاح کمری
بر کمربند نگاهم
و زلفانت
چون جلیقهی نجاتم
با خطِ لبخندت
قطعنامهی صلح و ماندن را
با رمزِ محرمانهی عشق
امضا کن
***
در آسمان دلم اطراق نکن
ابرها دل پری دارند
تن عریان شاخساران
چشم به آسمان میدوزد.
غبار غم بستر مارون را گرفت
اشک غم بر چهرهی لالههای واژگون
چنبره زده است
آه! درخت کهن بلوط
خودرا به دار آویخت تا شاید
آفتاب را نفس بکشد،
ای برّهی جدا شده از گله صبور باش
و بهار را فراموش کن
صدای سم اسبان نمی آید
وُردها[1] خالی گشت از های و هوی
چوپانان،
زیر باران نقرهای نشستم
و اشک غم بر جوهر قلمم میبارد
نزاکت واصالت ریشه دوانده در
چینهای پرچین زنان ایلم،
صلابت و غیرت مردان ایلم
در تار و پود کلاه و چوقا نفس میکشد
پلکهایم…
پلکهایم خسته شدهاند
هر شب رویای دیدار چهرهی مخملی
نازنین دختر ایل و
لچک و پولکی و دلگ لری
و تلخی درد در کام من
شیرینی میکند
چون عسل طبیعی کوه سیاه..
می خواهم بر پیراهن سبز محلی مادرم به عنوان نماد ایل بوسه بزنم
گیسوهای بیرون آمده از مینا و لچک توری نجیبش
بوی خوش چویل را
بر دامنهی خود پاشیده اند….
پدرم نگین انگشتر اصالت است
پینه بسته بر انگشتان دستان پر مهرش،
خوشههای گندم سیاه دیم
در امواج چشمان باد
رقص میگیرند
چون زلفکان پریشان آبشار کمر دوغ،
می خواهم
در قرنطینهی اردیبهشت
عشوهی آفتاب گردان باغ پدری
و گریه لالههای واژگون را
هجی کنم…
[1]. وُرد : خانه تابستانی عشایر
امیر –
عالی بود استاد کریمی مهر
تشکر