لیلا رضاوند زایری
چاپ اول / 1400
زندگی از چشم دل، خود داستانی دیگر است
روی چشم خاطره نقش و نشانی دیگر است
لحظهها وقتی محبت هست سبز و شادمان
چون نباشد زندگی خود زخم دانی دیگر است
مردم اینجا از جهالت، عشق را پر داده اند
مرغ عاشق نازنین! در آشیانی دیگر است
دل شده بازیچهای افسوس دست مردمان
گویی این دنیا به کام دلبرانی دیگر است
یا گذشته فصل رقص غنچه و پروانهها
یا که لبخند گلستان در زمانی دیگر است
آسمان خالی شده از روشناییهای ماه
چشم دنیا هم چنان بر آسمانی دیگر است
آخر حرفم، بلای این جهانی از کجاست
این غرور و خودپسندی امتحانی دیگراست؟!
هر کسی صدگونه معنا میکند احساس را
زندگی از چشم دل خود داستانی دیگر است!
****
در فکر تو بودم که نمازم به قضا رفت .
بی واسطه احوال دل ازعرش، فرا رفت .
فریاد که زد زردی رخسار، شنیدم ؛
گفتند به یکباره همه، باز، خطا رفت!
سجاده به حرف آمد و با سوز چنین گفت :
هرکس به زبان دل خود سمت خدا رفت .
این چشم شما بود که گم کرد صفا را
صد راه، پدید آمد و از راه، صفا رفت!
بر آنکه عیان است حضورش چه نشانی؟!
از گنگی این قافله، خاموش، صدا رفت!
می گفت همین گونه پریشان دل بی تاب :
گلخندهی شوق از لب دنیا به کجارفت؟!
اشک آمد و بر دست هراسان من افتاد .
اعجاز نگاه تو به ناگاه، هوا رفت .
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.